اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ماجراهاي الهام بانو و دسته گلهاش

آنا

آنا يك خونه با چي ساخته ميشه؟ آنا  چند تا بازيكن داره استقلال؟ يه دفتر دستش گرفته بود و يه خودكار از من مرتب سئوال ميكرد و امتياز ميداد ، با خودم مونده بودم حالا اين آنا (تركي بمعني مادر )رو از كجا ياد گرفته . بابا از اتاق اومد بيرون امير علي: بابا حالا نوبت توئه توي مسابقه شركت كني آنا محمد قاضي به پريسپوليس گل ميزنه يا نه؟ آنا منظورش همون آيا بود؟ بچم هنوز بعضي كلماتو اشتباه ميگه مثلا         مسجد:مسرج مواظب : مزابل        متوسط:متعسد       شمردم:ماشتيدم و بشمردم      ديروز امير عباس رو برد...
6 شهريور 1392

توقف

نگين چرا الهام جديدا چرت و پرت ميذاره ها مديونين فكر كنين خل شدم حقيقت اينه كه يه بنده خدايي دوربينمو امانت گرفت رفت باهاش زيارت جنازشو واسم پس آورد خيلي شيك توي جعبه ش  و بدون اينكه به خودش زحمت يه عذر خواهي ساده بده و من فعلا نميتونم عكس بذارم(جديد)موبايلم رو هم كه امير علي جان زحمت انهدامشو كشيده و فعلا بدون امكانات هستم فرصت رو مغتنم ميشمارم و عكسهاي قديمي امير علي رو ميذارم اينجا واستون اتفاق خاصي هم نيوفتاده اونوري ها اومدن و رفتن بدك نبود مامان جون هم رفت مشهد و كلي سوغاتي خوب واسه بچه هام آورد يكي يه كوله بسيار خوشگل و يكي يه دست بلوز و شورت وتفنگ و...ديگه ما از دور خارج شديم پريروز 1 شهريور روز پزشك بود خال...
3 شهريور 1392

5 رو فوت كن

عجيب تو نوشتن تنبل شدم ها تولد امير علي جان هم روز جمعه 4 مرداد ماه برگزارشد ساعت يك بعداز ظهر برنامه تولدت مبارك هدهد پخش شد ولي متاسفانه چون عكسشو دير فرستاده بودم فقط اسمشو گفت و تولدش رو تبريك گفت واسه همين هم دوقلو ها كه تولدشون 13 مهر ماهه از الان عكسشونو فرستادم منم واسه افطار مرغ گذاشتم توي فر ،سالاد ماكاروني، سوپ و كوكتل هم با فلفل زدم به سيخ و سرخ كردم جاتون خالي بسيار خوشمزه شده بود .يه دونه كيك خوشگل كوچولو هم  واسش گرفتيم و با كلي بادكنك و ريسه خونه رو تزيين كرديم و يه جشن نقلي باحال واسش گرفتيم اما جون دوربينم خراب شده با موبايل عكس گرفتم كه بعدا همينجا عكسهارو ميذارم .   از...
20 مرداد 1392

براي دردونه هام

اينهفته واسم اتفاقي افتاد كه مرگ رو با تمام وجودم لمس كردم و توي كشمكشي كه با مرگ داشتم تنها عشق به شما دسته گلهام منو به اين دنيا برگردوند و اينكه شما مثل سه تا جوجه جيك جيك كنان دورو برم ميچرخيديد و چشماي پراز تمناي عباس مامان و دستمال سبز متبركي كه اميرعلي جانم به دستم بست و منو به صاحب علم كربلا سپرد و رفت خونه خاله اعظم و محمد امير دلسوزم كه چپ و راست ميومد مينشست توي بغلم و دستامو ميگرفت توي دستش و حتي بابا جون كه مدام ميپرسيد آب ميوه بگيرم برات (مثل پسر خاله كلاه قرمزي)همين الان كه يه هفته گذشته و دارم اينجا مينويسم چشمام پر اشك شده دلم نميخواد ديگه بيشتر از اين اشك و آه راه بيندازم فقط خواستم هيچوقت اينو يادم نره البته خيلي هم ...
25 تير 1392